فریب کار p30

'تو کی هستی جی هوان؟ چرا نمیتونم خودمو توی دلت جا کنم؟' jk

گونه هایش که از سرما سرخ شده است را نوازش می کند

"دوست ندارم به فکر این بیوفتم که مال من نباشی" jk

اما جینا خواب نبود
تک تک حرکات جئون را احساس می‌کرد و از درون مثل بید می لرزید

'دستتو بکش لعنتی ' Jina

با کنار رفتن جئون،تپش قلبش کم می‌شود و با سنگین شدن پلک هایش به خواب می‌رود

صدای باران صبح جئون را از همیشه زیباتر می‌کند اما فردی که روی بازویش خوابیده است برای او از تمام جهان زیباتر بود
لبخند می‌زند و موهای پخش در صورتش را کنار می‌زند و عمیق می بوید

'وانیل من...' jk

دلش می خواهد عاشقانه ترین صبح ممکن را برای معشوقه اش رقم بزند اما...
مگه عشق یک طرفه معشوقه دارد؟؟!
کریستوفر...مانع بزرگی برای جئون بود
شاید هم خودش اینگونه فکر می‌کرد، اما این فکر زندگی شیرین را برایش جهنمی تلخ کرده بود
از تخت دل می کند و صبحانه آماده می کند

"ای بوی چیه؟" ji hwan

صورت پفی جینا خرف آخر را می‌زند
جئون می‌خندد و او را می بوسد

"صبحت بخیر،تست درست کردم تا بخوریم" jk

رفتار جئون زحمات چندین ساله ی او را به باد می دهد

'مطمئنم اگه از دستش فرار نکنم به عنوان یه دختر عروسکی از این در بیرون میرم' jina

با فکر پوشیدن لباس های عروسکی و موهای دو گوشی بلند زیر خنده زد

جئون سوال نمی پرسد،او در خنده ی جینا غرق است

"خیلی قشنگ میخندی" hk

خنده ی روی لب هایش تبدیل به اخم می‌شود

"سریع بخوریم باید بریم بیرون" ji hwan

"بیرون؟ دیروز بهت حمله شده گردنت زخمی شده و الان بریم بیرون؟ تو دیونه شدی جی هوان؟" jk

از کابینت شیشه ویسکی بر می‌دارد

"من دیونه هستم!" ji hwan

"اونو نخور اول صبحونه" jk

یک قلوپ نوشید

"مگه آفتاب پرستی که مدام رنگ عوض میکنی؟" jk

چشم های خسته اش را می دوزد در نگاه جئون که بسیاری حرف دارد...مانند گلگی و خشمی که در آن غم هم دیده می‌شود

"هر چیزی که رنگ عوض میکنه با من نسبت داره جونگ‌کوک" ji hwan

"فقط حیوانی میتونه رنگ عوض کنه که تواناییش رو داشته باشه " jk

"من خود حیوانم!" ji hwan

"جی هوان!"jk

"من... خود...کثافتم!" ji hwan

یقه اش رو می‌گیرد
پوزخند می‌زند

"تو چی میدونی از من؟ یک ماهه اومدی اما من ۲۵ ساله دارم خودمو میبینم !"ji hwan
دیدگاه ها (۱)

فریب کار p31

فریب کار p32

فریب کار p29

فریب کارp28

من راوی گذشته های دورم....جهان رنگ عوض کرده و پنجره ها باز ش...

چپتر ۵ _ نقشهاوایل دانشگاه، لیندا خودش را مثل یک سایه نگه می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط